Wednesday, August 15, 2007

اینجا هم تعطیل شد

اینجا هم دیگه از این به بعد چیزی نوشته نخواهد شد
نه اینکه نوشتن تعطیل شده باشه ها... نه ... فقط آدرس عوض میشه...
بیایین به این آدرس اگه خواستین اما کارت دعوت واسه کسی نمی فرستم
( من یکی آدم بشو نیستم ) دونخته از اون خنده کجا...ا
www.Beez.ir
و مطعاقبا آدرس وبلاگ منم میشه :
Alireza.Beez.ir
راستی چند نفر دیگه رو هم می تونین ببینین اونجا
بازم دونخطه ام اینبار با ت دسته دار
چند نفری رو سرشونو گول مالیدم و دزدیدمشون از اینجا و اونجا همشون بردم واسه خودم توی بیز
آخه اونجا ما فقط چند نفرم...
روز به روز کامل تر میشه اگه هنوز مثل سیب سبز رسیده آبدار و ترش نیست هنوز...

Wednesday, August 8, 2007

من و هاله بچه امان نمی شود 5

به هر حال من وهاله بچه امان نمی شود اما تمام دیوارهای خانه امان پر از عکس های خارجی بچه هایی نیست که از کنار لبخند بی دندانشان ، تف شفاف می چکد. خانه ما حتی اطاق بچه ای ندارد که پر از عروسک های جورواجور باشد ، و بچه ما حالا که به دنیا نمی آید صاحب چندین کالسکه چرخدار و بی چرخ مختلف که هر کدام برای زمانی و مکانی متفاوت است، نیست. بچه ما ، حالا که به دنیا نمی آید دندان دار هم نخواهد شد، پس کلی لثه کش هم ندارد. بچه ما حالا که به دنیا نمی آید، پوشک ده هزارتومنی را به گند نمی کشد و ما می توانیم هر هفته با پولی که برای کثافت کاریهای او خرج نکرده ایم ، چندین بار خوش بگذرانیم. از همه مهمتر بچه ما حالا که به دنیا نمی آید، شب ها هم کسی را بی خواب نمی کند. بچه ما حالا که به دنیا نمی آید پس بزرگ هم نمی شود تا از حرف های من و هاله سر در بیاورد و ما مجبور باشیم آهسته و یا سربسته با هم صحبت کنیم و آخر هم بچه امان همه چیز را بفهمد و در یک جمع ، آبروی مارا با بازگو کردنش ببرد و همه بگویند که...ا

وقتی که با هاله برای خوابیدن ، هردویمان درتاریکی چراغ خاموش اطاق خوابمان به سقف نگاه می کنیم و با هم حرف می زنیم، به این نتیجه هم می رسیم که آنچنان بد هم نیست حالا که بچه امان دلش نمی خواهد به دنیا بیاید و این تنها نتیجه ای است که به زبان می آوریم... بعد هاله سرش را که روی بازوی من است به سمتم می چرخواند و بازوی لخت مرا یکبار دیگر می بوسد و چشم هایش را می بندد... به هر حال من و هاله بچه امان نمی شود...ا

Saturday, August 4, 2007

من و هاله بچه امان نمی شود 4

به هر حال من و هاله بچه امان نمی شود. به همین خاطر هم میمیریم برای هفته هایی که نمی توانیم با هم سکس داشته باشیم... همه چیز می شود مثل گذشته های شیرینمان... همان روزهایی که فقط با هم دوست بودیم ، قبل از ازدواجمان... هاله روی تلفن دستیه من تک زنگ می زند و من به تلفن او زنگ می زنم تا قبض اش زیاد نشود و پدرش برای رفع شک ، از تلفن های او پرینت بگیرد و همه چیز لو برود... هاله با صدایی خیلی آهسته جواب تلفن را می دهد تا کسی متوجه صحبت هایش نشود و قربان صدقه ام می رود طوری که به قول مهران مدیری ته دلم قنج می رود... و کلی هردویمان لذت می بریم... برای به خانه برگشتن یک جایی با من قرار میگذارد که بروم دنبالش و من هم می روم. یواشکی طوری که مثلا کسی متوجه نشود او را وارد خانه می کنم و از در پارکینک و پنجره ، هاله را مثلا به اطاق خودم می فرستم... بعد بر میگردم و از در ورودی ، خودم وارد خانه می شوم. خیلی سریع به اطاق خوابم می روم و در را از پشت قفل می کنم تا کسی سر زده وارد نشود و متوجه هاله نشود... درست مثل همان سالها... هاله پنس هایی که برای آخرین تولدش قبل از ازدواجمان خریده بودم را به جلوی موهایش می زند و آنقدر دختر می شود که آدم دلم می خواهد دوباره هم با هم او ازدواج کند... بعد سریع چراغها را خاموش می کنیم و فکر می کنیم که روی تخت تک نفره من خوابیده ایم ... لذتی می بریم از لاس خوشگه زدن های جوانی توی تخت خواب یکنفره که نگو... او مثل همان زمان شلوار لی می پوشد با کمربندی که سگکش خیلی محکم است... هاله همیشه می گفت که نمی شود توی تخت خواب به تو یکنفر اعتماد کرد و می خندید... اما همیشه مثل مار به هم گره می خوردیم و من همیشه پیراهنش را بیرون می کشیدم... اصلا هاله همیشه عاشق تماشای دانه های درشت عرق روی پیشانیه من بود و ما کار دیگری نداشتیم به جز گاز زدن لبهای هم و گاهی هم کنترل کردن حرکات دست های هم ، فرق نمی کند ، چه من و چه او... به هر حال من و هاله بچه امان نمی شود...ا